هملت، اتللو و شاهلیر
سه تراژدی جاودان ویلیام شکسپیر
جواد لگزیان/هنرمشهد
تراژدی یا سوگنوشت گونهای از نمایش است که خاستگاه آن را باید در مناسک آیینی یونان باستان جست. نمایشی غمانگیز از پیروزی تقدیر که مطالعه آن بیشک تاملی سرشار از بیداری را به همراه خواهد داشت. هملت، اتللو و شاهلیر سه تراژدی جاودان نمایشنامهنویس یگانه تاریخ ویلیام شکسپیر (۲۶ آوریل ۱۵۶۴ – ۲۳ آوریل ۱۶۱۶) با ترجمه هنرمندانه «م. ا. به آذین» دعوتی است باشکوه به کشف و درک تراژدی.
هملت
«بودن یا نبودن، حرف در همین است. آیا بزرگواری آدمی بیش در آن است که زخم فلاخن و تیر بخت ستمپیشه را تاب آورد، یا آنکه در برابر دریای فتنه و آشوب سلاح برگیرد و با ایستادگی خویش بدان همه پایان دهد؟ مردن، خفتن یا نه بیش؛ و پنداری که ما با خواب به دردهای قلب و هزاران آسیب طبیعی که نصیب تن آدمی است پایان میدهیم؛ چنین فرجامی سخت خواستنی است.»
این کلمات، کلماتی آشناست از زبان هملت، قهرمان شکسپیر که از پرسشهای همیشگی آدمی حکایت دارد. هملت شاهزاده دانمارکی از سفر آلمان به قصر خود در هلسینبورگ رهسپار است تا در مراسم سوگواری پدر شرکت کند. شاه مقتول سراغ هملت میآید و از جفای برادر خود مینالد که چگونه همسر پادشاه را فریب داده و مرگ شاه نگونبخت را سبب شده است. هملت به نابودی عموی فریبکار و مادر خلافکارش همت میکند و در این راه درمییابد پدر معشوقهاش نیز همراه توطئهگران بوده است. افلیای زیبا که این داستان غمانگیز را میشنود، تن به امواج رودخانه میسپارد و هملت را هم موجهای اندوه به دیار خاموشان میبرند. در این تراژدی محنتبار، گویا سودای دستیابی به مقام و ثروت و شهوت نامردمان را واداشته تا فاجعهای را بیافرینند و قلب هملت جوان را بیازارند. هملت اما به جای تعقیب کیفر این فرومایگان، سرشار از یأس و تردید، پرسشهایی ابدی از معنای حیات و راز این همه تلخی را فریاد میکند و بی دریافت پاسخی به دعوت نیستی میرود. اما آنچه از پس سالیان زنده میماند، منش هملت، نگاه او به واقعهها و رفتار انسانی اوست. هملت همواره به راه اخلاق میرود، چرا که دریافته این که فریبکاران به راه دیگری میروند به خودشان مربوط است و انسان باید در سکوت خویش، پیروز باشد.
نشر دات چاپ بیستم خود از «هملت» اثر بینظیر «ویلیام شکسپیر» (۲۶ آوریل ۱۵۶۴ – ۲۳ آوریل ۱۶۱۶) را با ترجمه «م. ا. به آذین» در 156 صفحه و با قیمت ۱۲۰۰۰۰ تومان منتشر کرده است.
اتللو
سپهسالاری مغربی که اتللو نام دارد، کام خویش را از جهانی تلخ در همسری زیبا به نام «دسدمونا» مییابد. اتللو پیری دلباخته است که با خوشاقبالی، زنی زیبا را شیفته دلیری خود کرده است. اما ایام به کام با توطئه «یاگو»، افسری دروغپرداز و سخنچین، به پایان میرسد و فاجعه رقم میخورد. اتللو در شبی تاریک به جای همسری زیبا با دیو حسد و خشم همبستر میشود و در حالی که در چنگال نقشههای شیطانی «یاگو» اسیر است، «دسدمونا» را میکشد. سیاه مغربی خود فرجامی تلخ مییابد و بر آغوش محبوب ره به نیستی میسپارد.
تراژدی بیهمتای اتللو، تکگوییهای زیبایی دارد از اتللو که یکسره از بدی ابرهای سیاه شرارت حرف میزند که آبی آسمان زندگی را چه وحشتناک تیره و تار میکند. اوج نمایش آنجاست که اتللو سراسیمه به بستر همسر میرود و مینالد که «آه، ای روح من، فتنه اینجا خفته است، همه را او موجب شده و شما، ای ستارگان آزرمگین، مپسندید که با شما بگویم چه کرده است، همه را او سبب شد. اما خونش را نخواهم ریخت و این پوست سفیدتر از برف را، که همچون مرمری که بر گورها مینهند صاف است، زخمدار نخواهم کرد. با این همه، باید بمیرد. وگرنه، باز در حق دیگر مردان خیانت خواهد کرد.» و اوج اندوه خود را رقم میزند.
فاصله عشق و نفرت اتللو تنها سی وشش ساعت است و از پیادهشدن مغربی و دسدمونا در قبرس تا مرگ نوعروس ماجراهایی تاریک با معرکهگردانی سیاهدلی چون «یاگو» با سرعتی باورنکردنی اتفاق میافتد، چرا که تراژدی با شتاب پیوند دارد و همیشه همین عجله است که داوری را بیخردانه پیش میبرد. اما چرا «یاگو» ظفر مییابد؟ شخصیت متزلزل و مردد اتللو است که سببساز پیروزی فریبکاری چون یاگو است که البته این سبب نمیشود در نهایت اتللو قهرمان اثر نباشد، چرا که او اسیر عشق است و اسیر عشق…
«اتللو» اثر بیهمتای «ویلیام شکسپیر» را با ترجمه «م. ا. به آذین» نشر دات در 156 صفحه و با قیمت ۹۵۰۰۰ تومان بخوانید.
شاهلیر
هشتاد سال از زندگانی شاهلیر گذشته است و او میخواهد کشورش را بین سه دخترش تقسیم کند. شاهلیر میپرسد که دختران چقدر دوستش دارند. «گونریل» و «ریگان» با چربزبانی سهم بیشتری را برمیدارند و «کوردلیا»، دخترک سادهدل، چون از بیان عشق با کلمات ناتوان است، از ارث محروم میشود.
گذشت زمان و بازی روزگار شاهلیر را به قصر دختران میبرد اما آنها او را از قصرهایشان بیرون میکنند و شاهلیر به پناه دخترک سادهدل خود میرود. توفان حوادث از رهگذر جنگهایی خانمانسوز اما مرگ را به همه بازیگران تقدیم میدارد و در این میانه مرگ شاهلیر از همه غم انگیزتر است، چرا که او از غصه میمیرد. تراژدی بیمانند شاهلیر، با زبانی شیوا و زیبا از جدال بیپایان آدمها برای ثروت و مکنت میگوید؛ جدالی بی هیچ سرانجامی برای بازیگران. آنچه برجای میماند اما فضیلتی است که بیانناشدنی است و سطرهای نانوشته شاهلیر در ستایش آن فضیلت است؛ فضیلتی چون مهربانی و خوشقلبی که تا همیشه خواهد ماند و برخلاف ثروت و مکنت که فانی است، جاودانگی را به انسانها میبخشد. به سخن شاهلیر خطاب به دختر خیرخواهش گوش فرادهیم: «بیا، به زندان خواهیم رفت؛ دوتایی، مثل پرندگان در قفس، آواز خواهیم خواند. وقتی که از من دعای خیر بخواهی، نزدت زانو خواهم زد و از تو خواهم خواست که مرا ببخشی. زندگیمان این گونه خواهد بود؛ دعا میکنیم، آواز میخوانیم، برای همه قصههای قدیمی میگوییم، پروانههای طلایی را میبینیم و میخندیم، به گفت وگوی نگهبانان، مردم فرودست بینوا، درباره اخبار دربار گوش میدهیم؛ خودمان با آنها صحبت میکنیم که بازنده کیست و برنده کیست؛ که آمد، که رفت؛ این جور، راز هر چیز را به دست میآوریم، گویی که جاسوسان خداییم. و ما در چاردیواری زندان، شاهد برآمدن و فروافتادن دسته دسته بزرگان میشویم، مانند دریا که ماه به جزر و مد درمیآورد.»
«شاهلیر» اثر بیمانند «ویلیام شکسپیر» با ترجمه «م. ا. به آذین» را نشر دات در 156 صفحه و با قیمت ۶۰۰۰۰ تومان منتشر کرده است.